مي دانم که من را مي خواهي و مي داني که دوستت دارم
و به شوق ديدن تو به خواب ميروم و بيدار مي شوم
عزيزم عشق تو تمام زندگي من را تغير داد
به قلب من آموختي که فقط تو را لایق عشق بداند
و همراه با عشق زيباي تو بتپد
حتي يک لحظه دوري از تو باعث دلتنگي من مي شود
و تمام ساعتها تو را صدا مي زنم
هستي من , زندگي من با تو قشنگ مي شود
چشمان من غير از تو چيز ديگري نمي بينند
تمام حد و مرز من دردنيا , قلب توست
هر روز عشقم به تو بيشتر مي شود
خوب مي داني که حتي اگر از من دور باشي
قلبم به همراه توست
نمي دانم چرا امشب واژه هايم خيس شده اند
مثل آسماني که امشب مي بارد....
و اينک باران
بر لبه ي پنجره ي احساسم مي نشيند
و چشمانم را نوازش مي دهد
تا شايد از لحظه هاي دلتنگي گذر کنم...